کد مطلب:122837 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:276

در بیان طغیان معاویه در قتل و نهب شیعیان علی
مخفی نماند كه حضرت امام حسن علیه السلام چندی كه در این جهان زندگانی داشت معاویه را آن نیرو به دست نمیشد كه شیعیان علی علیه السلام را بر حسب آرزو عرضه ی دمار و هلاك دارد، چه قلوب دوست و دشمن از حشمت و هیبت امام حسن علیه السلام آكنده بود و مسلمانان را به حضرت او شعف و شفقتی بود و از آن مصالحه كه با معاویه فرموده بود پیوسته جنابش را هدف سهام ملامت می نمودند ودر طلب حق خویش و مقاتله به معاویه انگیزش میدادند. معاویه هراسناك بود و باشیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام كار برفق و مدارا میكرد چندانكه شیعیان وخواص آن حضرت سفر شام می كردند و معاویه را شتم و شناعت می نمودند و با این همه عطایای خود را از بیت المال می گرفتند و به سلامت می رفتند و معاویه را این تحمل و عطا به حكم حلم و سخا نبود بلكه به حكم نكری و شیطنت بود و بموجبات مصلحت و تدبیر مملكت كار می كرد و این بود تا سال پنجاهم هجری كه امام حسن علیه السلام به درجه ی رفیع شهادت رسید. پس معاویه با پسرش یزید بسفر حج از شام بیرون شد و چون روزی كه خواست وارد مدینه شود مردم به استقبال او رفتند معاویه نگران شد دید كه مردم كم باستقبال او شتافته اند و ازطایفه ی انصار كمتر كس پدیدار است گفت چه افتاد انصار را كه به استقبال مانیامدند؟گفتند: ایشان درویشان و مسكینانند چندان كه مركوبی ندارند كه سوارشوند و به استقبال بیرون آیند معاویه گفت نواضح ایشان را چه رسید؟ و از این سخن تشنیع و تحقیر انصار را اراده كرد چه «نواضح» شتران آبكش را گویندكنایه از آنكه انصار در شمار مزدورانند نه در حساب اكابر و اعیان. این سخن بر قیس بن عباده كه سید و بزرگ زاده ی انصار بود گران آمد گفت انصار شتران خود را فانی كردند در غزوه ی بدر و احد و دیگر غزوات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی كه شمشیر میزدند برتو و بر پدر تو و پیوسته با شماها جنگ می كردند تاآنكه اسلام به شمشیر ایشان ظاهر و غالب شد و شما نمی خواستید و از آن كراهت داشتید معاویه ساكت شد دیگر باره قیس گفت كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ما را خبر داده است كه بعد از او ستمكاران بر ما غالب خواهند شد معاویه گفت: از پس این خبر شما را چه امر كرد؟ قیس گفت ما را امر فرمود كه صبر كنیم تاگاهی كه او را ملاقات كنیم گفت پس صبر كنید تا او را دیدار كنید. و در این سخن بكنایه عقیدت ایشان را قرین شناعت ساخت یعنی چه ساده مردمی بوده اید كه گمان دارید در سرای دیگر پیغمبر را ملاقات خواهید كرد و دیگر باره قیس به سخن آمد و گفت ای معاویه ما را به شتران آبكش سرزنش میكنی به خدا سوگند كه شما را در روز بدر به شتران آبكش دیدم كه جنگ می كردید و می خواستید نور خدارا خاموش كنید و سیرت شیطان را استوار كنید و تو و پدرت ابوسفیان از بیم شمشیر ما با كراهت تمام قبول اسلام كردید. پس ازآن قیس زبان به فضایل و مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام گشود و فراوان ازفضائل آن جناب به شمار آورد تا آنكه گفت هنگامی كه انصار جمع شدند وخواستند كه با پدر من بیعت كنند قریش با ما خصومت كردند و با قرابت رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم احتجاج كردند و از پس آن با انصار و آل محمدعلیهم السلام ستم نمودند قسم به جان خودم كه نه از انصار و نه از قریش و نه یك تن از عرب و عجم جز علی مرتضی و اولاد او هیچ كس را در خلافت حقی نیست.معاویه از این كلمات خشمناك گشت و گفت: ای پسر سعد از كدام كس این كلمات را آموختی پدرت ترا به آنها خبر داد و از وی فرا گرفتی؟ قیس گفت از كسی شنیدم كه بهتر از من و پدر من است و حق او بزرگتر از حق پدرم بر من، گفت: آن كس كیست؟ گفت: علی بن ابی طالب علیه السلام عالم این امت و صدیق این امت و آن كسی كه خداوند متعال در حق او این آیه ی مباركه را فرستاد: (قل كفی بالله شهیدا بینی وبینكم ومن عنده علم الكتاب). و بسیار از آیات قرآن كه در شأن امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده بود قرائت كرد معاویه گفت صدیق امت ابوبكر است و فاروق امت عمر است و آن كس كه درنزد اوست علم كتاب عبدالله بن سلام است، قیس گفت نه چنین است بلكه احق و اولی به این اسماءآن كس است كه حق تعالی این آیه در شأن او فرستاد: (افمن كان علی بینه من ربه ویتلوه شاهد منه). و آن كس احق و اولی است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را در غدیرخم نصب كرد و فرمود: من كنت مولاه واولی به من نفسه فعلی اولی به من نفسه. و در غزوه ی تبوك به او فرمود: انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی. چون قیس سخن بدینجا آورد معاویه فرمان داد تا منادی مردم را خبر دهد كه درفضایل علی علیه السلام سخن نگوید و هر كس كه زبان به مدح علی علیه السلام گشاید و از او فضیلتی ذكر كند و از آن جناب برائت نجوید مالش هباء و خونش هدراست. بالجمله معاویه در مدینه بر جماعتی از قریش عبور كرد آن جماعت حشمت او را به پاخاستند جز ابن عباس كه از جای خود برنخاست این معنی بر معاویه گران آمدگفت یابن عباس چه باز داشت تو را كه تكریم من نكردی چنانكه اصحاب تو بتكریم من برخاستند همانا آن خشم و كین در نهاد داری كه در صفین با شما قتال دادم خشمگین و آزرده مباش یابن عباس كه ما طلب خون عثمان كردیم و او به ستم كشته شد، ابن عباس گفت پس عمر نیز مظلوم مقتول گشت چرا طلب خون اونكردی؟ گفت او را كافری كشت. ابن عباس گفت عثمان را كی كشت؟ گفت مسلمانان او را كشتند. ابن عباس گفت این سخن حجت ترا باطل كرد اگر عثمان را مسلمانان باتفاق كشتند چه سخن داری؟ این وقت معاویه گفت من در بلاد وامصار نوشته ام كه مردم زبان از مناقب علی علیه السلام ببندند تو نیز زبان خود را نگه دار گفت ای معاویه آیا ما را از قرائت قرآن نهی میكنی؟ گفت: نهی نمی كنم،گفت از تأویل قرآن ما را نهی میكنی؟ گفت: بلی قرائت كن قرآن را لكن معنی مكن آنرا. ابن عباس گفت كدام یك واجبتراست خواندن یا عمل كردن به احكام آن؟گفت: عمل واجبتر است، ابن عباس گفت اگر كس نداند كه خدای از كلمات قرآن چه خواسته است چگونه عمل می كند؟ معاویه گفت سؤال كن معنی قرآن را ازكسی كه تأویل میكند آن را به غیر آنچه تو و اهل بیت تو به آن تأویل می كنید. ابن عباس گفت ای معاویه قرآن بر اهل بیت من نازل شده تو میگوئی سؤال كنم معنی آن را از آل ابوسفیان و آل ابی معیط و از یهود و نصاری و مجوس معاویه گفت: مرا با این طوایف قرین می كنی؟ گفت بلی به سبب آنكه نهی می كنی مردم را از عملكردن به قرآن آیا نهی میكنی ما را كه اطاعت كنیم خدای را به حكم قرآن و بازمیداری ما را از عمل كردن به حلال و حرام قرآن و حال آنكه اگر امت سؤال نكنند از معنی قرآن و ندانند مراد آن را هلاك میشوند در دین معاویه گفت قرآن راتلاوت كنید و تأویل كنید لكن آنچه خدا در حق شما نازل فرموده به مردم مگوئید، ابن عباس گفت خداوند در قرآن فرموده كه می خواهند فرو نشانند نور خدا را بدهانهای خود و نتوانند چه خداوند ابا دارد مگر آنكه نور خود را به كمال و تمام افروخته سازد هر چند بر كافران مكروه آید. معاویه گفت: یابن عباس! به حال خود باش و زبان از گفتن این گونه كلمات كوتاه كن و اگر ناچار خواهی گفت چنان بگوی كه آشكار نباشد و مردم نشنوند. این بگفت وبه سرای خویش رفت و صد هزار درهم و به روایتی پنجاه هزار درهم برای ابن عباس فرستاد و فرمان كرد تا منادی در كوچه و بازار مدینه ندا در داد كه از عهد معاویه و امان او بیرون است كسی كه در مناقب علی علیه السلام و اهل بیت اوحدیثی روایت كند و منشور كرد تا هر مكانی كه خطیبی بر منبر بالا رود علی علیه السلام را لعن فرستد و از او برائت جوید و اهل بیت آنحضرت را نیز به لعن یادكند. وبالجمله معاویه از مدینه به جانب مكه كوچ داد و بعد از فراغ از حج به شام برگشت و به تشیید قواعد پادشاهی خویش و تمهید تباهی شیعه ی امیرالمؤمنین علیه السلام پرداخت و در نسخه ی واحده در تمام بلدان و امصار بجانب حكام و عمال بدینگونه منشور كرد كه نیك نگران باشید در حق هر كس كه استوار افتاد كه از دوستان علی علیه السلام و محبان اهل بیت اوست نام او را از دیوان عطایا كه از بیت المال مقرر است محو كنید و بدین قدر رضا نداد تا آنكه ثانیا خطی دیگر نوشت كه هركس را به دوستی علی علیه السلام و اهل بیت او متهم سازند اگر چند استوار نباشد بهمان تهمت او را بكشید و سر از تنش بردارید. چون این حكم از معاویه پراكنده شد عمال و حكام او بقتل و غارت شیعیان علی علیه السلام پرداختند و بسیاركس را بتهمت و گمان بقتل رسانیدند و خانه های ایشان را خراب و ویران نمودند و چنان كار بر شیعیان علی علیه السلام تنگ شد كه اگر شیعه خواست بارفیقی موافق سخنی گوید او را بسرای خویش میبرد و از پس حجابها می نشست و بر روی خادم و مملوك نیز در می بست آنگاه او را به قسمهای مغلظه سوگند میداد كه از مكنون ضمیر سری بیرون نیفكند پس با تمام وحشت و خشیت حدیثی روایت میكرد. و از آن سوی احادیث كاذبه و اكاذیب كثیره وضع كردند و امیرالمؤمنین و اهل بیت او سلام الله علیهم را هدف بهتان و تهمت ساختند و مردمان به تعلیم و تعلم آن مجعولات پرداختند و كار بدینگونه همی رفت تا قراء ریاكار و فقهاء و قضات دنیاپرست این قانون بدست كردند و به جعل احادیث پرداختند و آن را وسیله ی قربت ولات و حكام دانستند و بدین سبب از اموال و عطایای ایشان خود را بهره مندساختند و در پایان كار چنان شد كه این احادیث مجعوله را مردم حق می دانستندحتی دینداران كه هرگز ساحت ایشان به كذب آلوده نگشتی این روایات را باورمی داشتند و روایت می كردند تا آنكه یكباره حق جلباب باطل پوشیده و باطل به لباس حق برآمد وبعد از وفات امام حسن علیه السلام فروغ این فتنه بزیادت گشت و شیعیان علی علیه السلام را در هیچ موضعی از زمین ایمنی نبود بر جان و مال ترسنده و در پست و بلند زمین پراكنده بودند و اگر كسی را یهود و نصاری گفتی بهتراز آن بود كه او را شیعه علی گویند. و روایت شده كه در خلافت عبدالملك بن مروان مردی كه نقل شده جد اصمعی بوده (اصمعی نام و نسب او عبدالملك بن قریب بن عبدالملك بن علی بن اصمع است و این شخص علی بن اصمع بود چنانچه ابن خلكان ذكر كرده) در پیش روی حجاج حاضر شد و فریاد برداشت كه ای امیر پدر و مادر مرا عاق كردند و مراعلی نامیدند و من مردی فقیر و مسكینم و به عطای امیر حاجتمندم. حجاج بخندید و او را خشنود ساخت. خلاصه از تدبیر شوم معاویه كار به جائی رسید كه درهر بقعه و بلده كه خطیبی برمنبر عروج كردی نخستین زبان به لعن و شتم علی و اهل بیت او علیهم السلام گشودی و برائت از حضرت او جستی، و بلیه ی اهل كوفه از سایر بلدان شدیدتر بود به سبب آنكه شیعیان در آنجا از جاهای دیگر بیشتر بودند. و زیاد بن ابیه كه در آن وقت حكومت كوفه و بصره داشت شیعیان علی علیه السلام را چه مرد و چه زن ازكوچك و بزرگ نیكو می شناخت چه سالهای فراوان در شمار عمال حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود و شیعیان آن حضرت را نیكو می شناخت و منزل ومأوای ایشان را هر چند در زاویه ها و بیغوله ها بود نیك می دانست پس آن منافق ظالم علم ظلم و ستم را برافراشت و همگان را دستگیر ساخت و با تیغ در گذرانید وجماعت را «میل» در چشم كشید و نابینا ساخت و گروهی را دست و پا ببرید واز شاخهای نخل در آویخت و پیوسته تفحص شیعیان می كرد و ایشان را اگر چه درزیر سنگ و كلوخ بودند پیدا می كرد و به قتل می رسانید تا آنكه یك تن از شناختگان شیعیان علی علیه السلام در عراق به جا نماند مگر كشته شده یا به دار كشیده شده یا محبوس یا پراكنده و آواره شده بود. و همچنان معاویه نوشت به عمال و امرای خود در جمیع شهرها كه «شهادت»هیچ یك از شیعیان علی و اهل بیت او را قبول نكنید و نظر كنید هر كه از شیعیان عثمان و محبان او و محبان خاندان او باشند و همچنین كسانی كه روایت می كنند مناقب و فضایل عثمان را پس ایشان را مقرب خود گردانید و نزدیك خود نشانید وایشان را گرامی دارید و هركه در مناقب او حدیثی وضع كند یا روایت كند نام او و نام پدر و قبیله ی او را به من بنویسید تا من ایشان را خلعت دهم و نوازش كنم. پس منافقان و مردمان دنیا پرست احادیث بسیار وضع كردند در فضیلت عثمان وخلعتها و جایزه ها و بخششهای عظیم معاویه برای ایشان می فرستاد پس بسیارشد از این احادیث در هر شهری و رغبت می كردند مردم در اموال و اعتبار دنیا واحادیث وضع می كردند و هر كه می آمد از شهری از شهرها و در حق عثمان منقبتی و فضیلتی روایت می كرد نامش را می نوشتند و او را مقرب می كردند و جایزه ها به اومی بخشیدند و قطایع و املاك او را عطا می كردند. و مدتی كار بدین منوالد می گذشت تا آنكه معاویه نوشت به عمال خود كه حدیث درباب عثمان بسیار شد و در همه بلاد منتشر گردید. الحال مردم را ترغیب كنید بجعل احادیث درفضیلت معاویه كه این احب است بسوی ما و ما را شادتر می گرداند و بر اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و سلم دشوارتر می آید و حجت ایشان را بیشترمی شكند پس امراء و عمال معاویه كه در شهرها بودند نامه های او را بر مردم خواندند و مردم شروع كردند در وضع احادیث در فضایل معاویه و در هر دهی وشهری می نوشتند این احادیث مجعوله را و به مكتب داران می دادند كه ایشان تعلیم اطفال كنند چنانچه قرآن را تعلیم ایشان می كنند و زنان و دختران خود را نیز بیاموزند تا آنكه محبت معاویه و خاندان او در دل همه جا كند. و بالجمله پیوسته كار بدین گونه میرفت تا سال پنجاه و هفتم هجری یا یك سال به وفات معاویه مانده حضرت امام حسین علیه السلام اراده حج كرد و به مكه شتافت و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس و از بنی هاشم زنان و مردان وجماعتی از موالیان و شیعیان ملازمت ركاب آن حضرت را داشتند تا آنكه یك روزدر منی گروهی را كه افزون از هزار بودند از بنی هاشم و دیگر مردم انجمن ساخت وقبه برافروخت پس از مردم و صحابه و تابعین و انصار از معروفین به صلاح و سداد و از فرزندان ایشان هر چند كه دسترس بود طلب نمود آنگاه كه جمع گشتندآن حضرت به پای خاست و خطبه آغاز نمود و بعد از حمد و ثنای الهی و درود برحضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله و سلم فرمود معاویه از در طغیان وعصیان كرد با ما و شیعیان ما آنچه دانستید و حاضر بودید و دیدید و خبر به شمارسید و شنیدید، اكنون می خواهم از شما چیزی چند سؤال كنم اگر راست گویم مراتصدیق كنید و اگر نه تكذیب نمائید، بشنوید تا چه گویم و كلمات مرا محفوظ دارید و گاهی كه به شهرها و اقوام خود بازگشت نمودید جماعتی را كه به ایشان وثوق و اعتماد دارید بخوانید و بدانچه از من شنیدید برای آنها نقل كنید چه من بیم دارم كه دین خدا مندرس گردد و كلمه ی حق مجهول ماند و حال آنكه خداوند شعشعه ی نورخود را تابش دهد و جگربند كافران را بر آتش نهد. چون این وصیت را به پایان برد آغاز سخن كرد و فضایل امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه را یكان یكان تذكره فرمود وبه هر یك اشارتی فرمود و آیتی از قرآن كریم كه در فضیلت امیرالمؤمنین و اهل بیت او علیهم السلام نازل شده بود به جای نگذاشت مگر آنكه قرائت كرد و همگان تصدیق كردند آنگاه فرمود همانا شنیده باشید كه رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم فرمود هر كس گمان كند دوستدار من است و علی علیه السلام را دشمن دارد دروغ گفته باشد، دشمن علی علیه السلام دوست من نتواندبود، مردی گفت یا رسول الله چگونه باشد؟ چه زیان دارد كه مردی محبت توداشته باشد و علی علیه السلام را دشمن باشد؟ فرمود این به آن جهت است كه من و علی یك تنیم علی من است و من علیم چگونه می شود كه یك تن را كس هم دوست باشد و هم دشمن؟ لاجرم آن كس كه علی علیه السلام را دوست دارد مرادوست داشته وآن كس كه علی علیه السلام را دشمن دارد مرا دشمن داشته است وآن كس كه مرا دشمن دارد خدا را دشمن بوده است. پس حاضران همه تصدیق آن حضرت كردند در آنچه فرمود. صحابه گفتند كه چنین است كه فرمودید ماشنیدیم و حاضر بودیم و تابعان گفتند بلی ما شنیدیم از آنها كه به ما روایت كرده اند و اعتماد بر قول ایشان داشتیم. پس حضرت در آخر فرمود كه شما را به خدا سوگند می دهم كه چون مراجعت كردید به شهرهای خود آنچه گفتم نقل كنید برای هر كه اعتماد بر او داشته باشید، پس حضرت از خطبه ساكت شد و مردم متفرق شدند.